سلام . من دوباره برگشتم . شب یلداتون مبارک . من و ریحانه گلی دیشب شب یلدا خونه ی مامانی بودیم ولی عشقم مریض شده بود و خیلی حال نداشت . اولش کلی منو تحویل گرفت ولی بعد بی حوصله شد و قر زد و اخرشم رفت خوابید اما در فاصله ی دوهفته ای که ندیده بودمش کلی چیز جدید یاد گرفته بود : اون یاد گرفته بود 1,2,3,4,5,6,7,8,9,10 را به درستی و بی هیچ اشکالی بخونه و بشمارد . تازه کلماتی مثل : تخم مرغ که میگفت : تمه غل یا پرتغال رو که می گفت : توبه قال . خیلی بانمک شده . هرچی می گوییم را تکرار می کنه . شیطون ترم شده . یک داستان ریحانه ای : چند وقت پیش ریحانه در یک مراسم خیلی شلوغ کرده بود و مامانش گفته بود : چقدر شروع می کنی . ببین اون...