عشقم ریحانهعشقم ریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

معطر ترین گُل دنیا ریحانه کوچولو

از دست تو ای شیطونه بلا

1391/11/10 17:20
410 بازدید
اشتراک گذاری

سلام..............................................................................................................

چند وقت پیش وقتی امتحانای من تموم شد و تونستم یک نفس راحت بکشم بعد از یک ماه بالاخره ریحانه کوچولو رو دیدم . خیلی بزرگ تر و صدالبته بانمک تر از قبل شده بود و کلمات را به راحتی تلفظ می کرد و دیگه جملات بلند را هم می توانست بگوید. خلاصه من به اتفاق دایی و زن دایی ام و جیگره این قصه ، ریحانه کوچولو رفتیم خونه ی مامانی . مامانی هم از دیدن ما کلی ذوق زده شد. خلاصه وقتی که رسیدیم ریحانه مثل همیشه زود شروع کرد به ورج و ورجه و اینقدر شیطنت کرد که بیا و ببین . از دیوار راست بالا می رفت و از سقف اویزان می شد. اصلا نمی دونید چی کار می کرد. ما هم سعی می کردیم کنترلش کنیم اما نمی شد که نمی شد . یک دفعه یک فکر بکر به سرم زد. رفتم و از اتاق اسباب بازی هایش را شامل قابلمه و اینا می شد اوردم به امید این که کمی دست از شیطنت بر دارد و توجهش به ان ها جمع شود .البته همین طورم شد. اون به سرعت به طرف اسباب بازی ها دوید مثل فشنگی که از اسلحه در رفته باشه. بعد اون ها رو با یک ضربه ضربه فنی کرد و اون ها هم پخش اتاق شدند. ریحانه هم خرسند از حرکاتش خیلی ارام شروع به چیدن انان کرد. خلاصه منو بقیه توانستیم برای چند ثانیه بشینیم. اما زیاد طول نکشید. چون داشتم موبایلم را برای عکس گرفتن از او اماده می کردم و عکس های تازه اش را در وبلاگش بگذارم . خلاصه تا ریحانه مشغول غذا پختن با وسایل اشپزی اش بود من هم از فرصت استفاده کردم و 10 15 تا عکس گرفتم.در واقع شکار لحظه ها کردم . اخه نمی دونید با چه دقتی داشت غذا درست می کرد. خلاصه بعد از این همه خوشی نوبت شام خوردن رسید و این قسمت از جمله کارهای جالب ریحانست . وقتی همه بر روی صندلی ها نشستیم یک صندلی هم برای ریحانه اوردیم . در واقع یک چهارپایه ی کوچک تا ریحانه روش بشینه اما خوب دل ریحانه طاقت نیاورد که در پایین میز بشینه و همه چیز از دسترسش دور باشه به همین دلیل رفت و چهارپایه را روی صندلی باباش گذاشت و خودش را به زور تا دسته ی صندلی بالا کشید. من همین طور با دهان باز داشتم نگاهش می کردم که یک دفعه به خودم گفتم نکنه بیفته و سریع رفتم و اونو از صندلی دور کردم ولی ریحانه اصلا خطر حالیش نبود و هی نق نق می کرد تا اینکه به باباش گفتم کمکش کنه و اونو روی صندلی بگذارد . اونم خرسند و پیروزمندانه لبخندی از روی رضایت زد و بر روی چهار پایه ای که روی صندلی بود جا خشک کرد اما من همش نگران بودم که با تکان های شدیدی که می خورد خدایی نکرده بیفتد برای همین خودم هم رفتم و کنارش نشستم و او را سفت چسبیدم. ریحانه اون بالا و در حالی که به همه چیزه روی میز دستش می رسید حکومت می کرد و انچنان خودش را گرفته بود و ارنجش را به میز تکیه داده بود که هرکی نمی دانست فکر می کرد ملکه ی الیزابت است. وای از دست این ریحانه . خلاصه اون دست هایش را در ظرفش می کرد و با ولع ماست می خورد. اخه عاشق ماسته . خلاصه بعد از خوردن یک شام دلچسب که امیدوارم دلتان نخواهد بالاخره شاهزاده خانوم راضی شدند از تخت سلطنت پایین امده و به شیطنت هایشان ادامه دهند. بعد از شام ریحانه اصرار می کرد که روسری ام را به او بدهم . منم روسری را به سرش بستم و ازش چندتا عکس گرفتم و اونم رفت سراغ تلفن و شروع کرد به ادا دراوردن مادرش که چه طور سفارش میوه میداد. ریحانه بلند بلند داد می زد 5 تا خیار ؛ 2 تا تمهغال(پرتقال) 3تا دون دونه (هندونه) و......خلاصه همهی ما خندیدیم.  من داشتم تلویزیون تماشا میکدم و هیچ کس دیگر هم حواسش به ریحانه نبود که ناگهان تلفن بابابزرگم زنگ خورد. وقتی بابابزرگم رفت تا تلفن را بردارد همه ی ما با تعجب دیدیم که میس کال از خونه بوده. خلاصه این حادثه کاملا سری باقی ماند تا اینکه مادرم به گوشی من زنگ زد و گفت چرا تلفن خانه اشغال است؟ من هم دنبال تلفن گشتم و اخرسر اونو در دستای ریحانه پیدا کردم و کاشف به عمل امد که ریحانه دکمه ی ردیال را زده بودو به همین علت موبایل بابابزرگ زنگ خورده بود و تلفن اشغال باقی مانده بود. از دست تو ای شیطون.

اما بدترین اتفاق این بود که اخر که داشتیم بر می گشتیم خونه ریحانه با گوشی من ور رفت و هرچی عکس ازش گرفته بودم پاک شد. حیف.ناراحتهیپنوتیزم


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

هیراد و عمه لیلاش
10 بهمن 91 20:41
قربون این دخملی با این همه شیطنتش
ماشاالله از شیطنت از دوست جونت چیزی کم نداری عزیزم



ببوسید دخملارو*:
مامان نیروانا
11 بهمن 91 8:28
آخی عزیزم، چقدر خوشحال شدم خاطره ی قشنگ ریحانه جون و این کارای بامزه ش رو خوندم. اون الان توی وضعیتیه که میخواد به زمین و زمون پادشاهی کنه، الیزابت خانوم خوشگل من! همه ی این پست رو خوندم بلکه برسم به عکسای خوشگل فرشته کوچولو و وقتی دیدم پاک شدن کلی غصه م شد. ببوس گل دختر ناناز رو


ببخشید که اذیت شدید و وقتتون رو گذروندید ولی به مراد دلتون نرسیدید . معذرت .
مامان هستي وهانا
11 بهمن 91 9:05
فداش بشم.....وروجك شده بچه ها توي اين سن كنجكاو ميشن وميخوان از همه چيز سر در بيارن .
خطر مَطر هم حاليشون نيست خدا خودش حافظشون باشه ببوس ريحانه جون رو


پاسخ صبا:خدا نکنه فدا بشید خاله جون.
بچه ها همشون کنجکاون ولی این ریحانه ی ما کلا دنبال کارای خطرناکه دیگه چه میشه کرد.
شما هم ببوسید هستی و هانا جون رو.