ریحانه و تولد من
ریحانه ی عزیزم ...
دیروز تو اومدی خونمون برای صرف افطاری و یک تولد کوچیک خانوادگی که برای من بود
از همون اول ک قرار بود بیای هم من هیجان داشتم و هم تو
وقتی اومدی خیلی خوشگل شده بودی با اون پیراهن گُل گُلیت
بعد نشستی و اجازه دادی من ازت ی عکس ب این قشنگی بندازم :
اینجا هم با بچه های دختر خاله ی بابات (مهدیه و طاها) عکس انداختی :
اینجا هم موقع افطاری شما فقط ب عشق اینکه مهدیه وطاها نون می خورن نون خوردی :
اینم از آقا طاها :
اینم از ریحانه خانوم خودم ک داره شامش رو می خوره ... افرین عزیزم :
اینم از طاها کوچولو ک داره غذاشو خودش می خوره :
اینجا هم وقتی کیک رو اوردن ریحانه کوچولو ذوق کرد ...
و شمع ها رو فوت کرد :
اینجا هم باهم دیگه کیک رو بریدیم :
اینجا هم اهنگ گذاشتیم و زدیم و رقصیدین :
اینم از این دوتا فسقلی و رقصیدنشون :
اینم چندتا عکس دیگه از ریحانه :
وای فدای اون لاکات بشم :
کلاه تولد مخصوص ریحانه :
تا ماجرای بعدی خدانگهدار !!
نظر یادتون نره